رمان زندگی تازه پارت 1
#زندگی_تازه
پارت اول
ازحموم اومدم بیرون دخترخالم قرار بود بیادخونمون . لباسم رو
پوشیدم وموهام روخشک کردم . پنج دقیقه بعد زنگ خونه به صدا
در اومد . دختر خالم که نبود .
رفتم تا ببینم کیه مامانم باتعجب وچشای گردازجلوی آیفون رفت کنار
. آیفون رو برداشتم : کیه ؟
توگو پشت در وایساده بود . اومد بالا . اما نه خودش تنها بلکه با
تموم ایل ریختن تو اتاقم .
با تعجب سلام کردم . خداروشکرکه اتاقم رومرتب کرده بودم.
توهمین فکر بودم که شو خواهر صدام کردوقبل از اینکه بتونم تعجب
کنم توگو من رودخترم صدا کردودرآغوش کشید . باهاشون حرف می
زدم که یهوزنگ دربه صدا دراومد:بیاین بالا خوش اومدین امیدوار بودم
که کیانا هرکی رو می بینه شو رونبینه چون به جای اینکه براش
بنویسم"این شو سان ه" نوشتم "این شوسان۵" پس همش
اینوبهم میگه . بعدبیست دقیقه همه رفتن وبهم گفتن کادوت فردا
می رسه . ورفتن . من تمام مدت باتعجب بهشون نگاه کردم وبعد
موقعی که می رفتن گفتم کادوو؟؟؟؟
واوناهم بهم گفتن این یه کادو برای اینه که یادت نره خواهرمونی
نظر ندین دیگه نمی نویسم ها گفته باشم.
راستی عضو هم بشین
[ بازدید : 97 ] [ امتیاز : ] [ نظر شما : ]
[ ] [ ] [ ]